یه سینی ، یه کاسه آش رشته ، دوتا چشم سیاه 5 )
در این سایت رمان های صلاح الدین احمد لواسانی با ویرایش بروز منتشر می گردد
یه سینی ، یه کاسه آش رشته ، دوتا چشم سیاه 5 )
چهار شنبه 31 شهريور 1400 ساعت 20:45 | بازدید : 112 | نویسنده : کاتب | ( نظرات )

 

فصل پنجم

============

نزدیک دو بود رسیدم خونه ، زنگ زدم ، فرید اومد در رو  وا کرد

ماشین که دیدی چشماش گرد شد ، با هیجان زیاد گفت چقدر خوشگل شده داداش .....

گفتم : قابلی نداره .... خندید و جواب داد : داداشی لازمش داره.......

پرسیدم : حالا اگه اجازه بدی ، میارمش تو .....

فوری دو لنگ در را تا آخر باز کرد و رفت کنار ..... رفتم داخل حیاط و جلوی ماشین بابا پارکش کردم....

 بابا که در جریان بود اومد توی حیاط و مامان رو هم صدا زد : ...... فرزانه بیا ببین ماشین پسرت چی شده ....   فریبا   زودتر از مامان خودش رو رسوند و محو تماشای ماشین شد

.... بعد از چند لحظه گفت : حالا ببین دخترا توی دانشگاه چه جوری از سر و کله ات برن بالا ....

مامان هم با اسفند دود کن از راه رسید .....سلام کردم.

گفت : سلام عزیزم .... مبارک باشه خیلی قشنگ تر شده .... بعد یک مشت اسفندِ توی مشتش رو چند بار  دور کاپوت ماشین چرخوند و ریخت روی زغال های سرخ شده ......

رو به بابا کردم و گفتم : هر کاری کردم آقا اسماعیل نگفت چقدر شد؟ ...

گفت مشکلی نیست ، قبلا بهش گفته بودم می‌خوام ماشینت رو ببرم ، یه سر و شکلی بهش بده ، ، بنابر این در جریان بود .... ضمنا  این رو مهمون من هستی ، خودم باهاش حساب می

کنم ..... مبارکت باشه ..... بغلش کردم و در حالیکه تشکر می کردم دو طرف صورتش رو ماچ کردم .....

مامان گفت : من حسودیم شد . بابا پرسید  به چی ؟! گفت بغل بوس .... بطرفش رفتم و اونم بغل کردم و اون رو هم دوتا ماچ آبدار کردم .....

در همین زمان صدایی از شکمم بگوش رسید ..... مامان گفت : بدو ... بدو بریم که صدای شکمت در آمد . همه دسته جمعی رفتیم توی اتاق و مامان فوری ، توی مجمعه مسی نهار من

رو آورد .....

 همین که غذا را گذاشت جلوم گفت : راستی خاله حشمت زنگ زد ، پیام داد برات که ؛ اگه فردا دانشگاه کلاس یا امتحان نداری ، یه سر صبح اول وقت برو اونجا ، کار واجب باهات

داره

گوشم تیز شد ، تو دلم گفتم : آخه جون ... خیلی عالی شد .... دنبال بهانه ای بودم خودم را برسونم اونجا ، شاید شانسی تونستم یه بار دیگه ثریا را ببینم  .... توی همین فکرا بودم که ...

مامان گفت : حواست کجاست ...... چرا ناهارت رو نمی خوری ؟ .....

گفتم : می خورم ......  یعد از نهار بلافاصله رفتم اتاقم و رو تخت ولو شدم. چند سالی هست که تصویری از منظومه شمسی را روی سقف اتاقم نقاشی کردم ........  بعد از نقاشی ،

....عاشق آسمون و ستاره ها و کلا" نجوم هستم. همینجور که به نقاشی آسمون پر از ستاره نگاه می کردم. چشمم خورد به ثریا ...... یه لحظه شوکه شده، خدای من ثریا ........ یه

گوشه سقف ، هفت تا ستاره درخشان ، خود نمایی می کنن. با اینکه نقاشی رو خودم کشیدم اما تا حالا بهش دقت نکرده بودم. خوشه ثریا یا همون صورت فلکی پروین ........ یاد یه

افسانه افتادم  در مورد صورت فلکی ثریا که بین قبایل بومی آمریکای شمالی رایج بوده با این مضمون :

 ""  هفت دختر، نیمه‌های شب از میان خیمه‌هایشان با قراری پنهانی خارج شدند و به میان دشت رفتند. آن‌ها علاقه زیادی به رقص داشتند. آتشی افروختند و شروع به رقص کردند.

گروهی خرس به آن‌ها حمله‌ور شدند و آن‌ها گریختند و چون خرس‌ها هر لحظه به آن‌ها نزدیک تر می‌شدند، بر بالای سنگی رفتند، و از خدای سنگ خواستند که آن‌ها را نجات دهد.

خدای سنگ صدای آن‌ها را شنید و آن‌ها را به بالا کشید و هفت خواهر (هفت دختر) را در آسمان جای داد. آن سنگ به همان شکل  مجدداً به جای خود بازگشت .

 در آمریکای شمالی هنوز خوشه پروین (هفت دختر) در زمانی خاص بر بالای همان سنگ دیده می‌شود. ""

 یواش یواش پلکا هم سنگین شد و خوابم برد. توی خواب دیدم  تصویر ثریا  میون خوشه پروین ( ثریا )  قرار داره .....

 




|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 5095
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های صلاح الدین احمد لواسانی و آدرس katef.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 95
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 2
:: بازدید ماه : 8
:: بازدید سال : 1429
:: بازدید کلی : 5095